۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۴

به بوی زلف مشکینت گرفتار صبا بودم
چه دانستم من خاکی که عمری باد پیمودم

مرا چون عود می سوزی و بوی من همی آید
که روزی یا شبی ناگه (بگیرد) دامنت دودم

من از دیده چه ها دیدم! چه ها آورد بر رویم
که جز خون جگر کاری ز آب دیده نگشودم

به جامی دستگیری کن مرا ساقی که مخمورم
می صافی اگر نبود به دردی از تو خشنودم

چو آگه نیستند ار شیوه چشم تو هشیاران
به جامی بی خبر گردان چو چشم خویشتن زودم

صفایی از قدح پیداست امشب از می صافی
که عکسی در قدح ساقی ز حسن خویش بنمودم

نسیمی! شست و شویی ده به می این دلق ازرق را
که دلگیر است و تاریک دلق زرق اندودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.