۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۷

نه چرخ دیده نه سیاره از بدایت حسن
ملک صفت بشری چون تو در نهایت حسن

چه صورتی! چه جمالی! علیک عین الله
کمال حسن همین است و حد غایت حسن

از آفتاب جمالت زوال بادا دور
کز او به اوج رسید آفتاب رایت حسن

ز خسروان ملاحت تویی بعون الله
شهنشهی که بر او ختم شد ولایت حسن

مرا ز دانش و عقل این قدر کفایت بس
که تابع سخن عشقم و کفایت حسن

رخ چو ماه تو است آن که هست در شأنش
نزول سوره لطف و در او روایت حسن

کجا برم من بیدل ز جور خوبان داد
که خوبرو همه جا هست در حمایت حسن

خرد به توبه مرا ره نمود و عشق به حسن
زهی ضلالت عقل و زهی هدایت حسن

ملولم از دم واعظ، کجاست اهل دلی؟
که همچو گل ورقی خواند از روایت حسن

ز عشق مست شوی چون نسیمی ای زاهد!
اگر به سمع رضا بشنوی حکایت حسن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.