۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۰

گر شبی ماه من از ابر نقاب آید برون
دیگر از شرمش عجب گر آفتاب آید برون

گر به جای خواب گیرد صورتش جا در نظر
دیده می شویم به خون، تا نقش خواب آید برون

هست همرنگ شراب اشکم مدام از خون دل
همچو خونابی که از چشم کباب آید برون

آنچنان مستم که گر فصاد بگشاید رگم
از عروق من به جای خون شراب آید برون

عکس رویش گر شبی چون شکل ماه افتد در آب
تا قیامت همچو ماهی، مه ز آب آید برون

متقی را وقت آن آمد که با یاد لبش
هر زمان از آستین جام شراب آید برون

نون ابرویش که کلک کاتب قدرت نوشت
هست حرفی کز بیانش صد کتاب آید برون

گر خیال چشم مستش در درون آرد امام
چون به مسجد در رود مست و خراب آید برون

از صدای ذکر سالوسان خودبین به بود
پیش حق صوتی که از چنگ و رباب آید برون

شربت وصل تو گفتم روزی ما کی شود
گفت آن دم کآب حیوان از سراب آید برون

پیش اهل دل شود روشن که خون ما که ریخت
گر نگار از خانه با دست خضاب آید برون

از خیال نظم دندانش نسیمی هر نفس
دیده چون بر هم زند در خوشاب آید برون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.