۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۹

ماییم دل ز عالم بر زلف یار بسته
از دست پرنگارش دل در نگار بسته

سودای چشم مستش در جان و دل نشسته
در خاطر از خیالش فکر خمار بسته

باشد ز حسن و زلفش پای صبا گشاده
از مشک رو سیه شد راه تتار بسته

ای پرده ای ز سنبل بر یاسمن کشیده
وی برقعی ز ریحان بر لاله زار بسته

ای صورت خدایی، ظاهر در آب و خاکی
وی پیکر الهی بر باد و نار بسته

ای زلف بی قرارت بشکسته چون دل من
عهدی که با دل و جان آن بی قرار بسته

وقت صلوة و سجده، دارم حضور دل چون
نقش تو در دلم هست ای گلعذار بسته

ای خال عنبرینت بر «بی » نهاده نقطه
وز مشک سوده خطی بر گل غبار بسته

ای زلف جان شکارت در حلقه های سودا
جان و دل اسیران چندین هزار بسته

از گفتن انا الحق سر تا ابد نپیچد
آن سر که باشد ای جان در فوق دار بسته

زلف تو با نسیمی ای نور دیده تا کی
باشد به کین میان را چون روزگار بسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.