۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۹۹

ای در میان جانم وز جان من نهانی
از جان نهان چرایی چون در میان جانی

هرگز دلم نیارد یاد از جهان و از جان
زیرا که تو دلم را هم جان و هم جهانی

چون شمع در غم تو می‌سوزم و تو فارغ
در من نگه کن آخر ای جان و زندگانی

با چون تو کس چو من خس هرگز چه سنجد آخر
از هیچ هیچ ناید ای جمله تو، تو دانی

در خویش مانده‌ام من جان می‌دهم به خواهش
تا بو که یک زمانم از خود مرا ستانی

گفتی ز خود فنا شو تا محرم من آیی
بندی است سخت محکم این هم تو می‌توانی

عطار را ز عالم گم شد نشان به کلی
تا چند جویم آخر از بی نشان نشانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.