۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۰۳

ای حسن تو آب زندگانی
تدبیر وصال ما تو دانی

از دیده برون مشو که نوری
وز بنده جدا مشو که جانی

ما با تو چو تیر راست گشتیم
با ما تو هنوز چون کمانی

پرسی تو ز من که عاشقی چیست
روزی که چو من شوی بدانی

زنهار مشو تو در خرابات
هرچند قلندر جهانی

شطرنج مباز با ملوکان
شهمات شوی و ره ندانی

عطار سخن چنین همی گفت
روح است غذای مرد فانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.