۳۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۱۲

بس نادره جهانی ای جان و زندگانی
جان و دلم نماند گر تو چنین بمانی

شاهی خوب رویان ختم است بر تو اکنون
بستان خراج خوبی در ملک کامرانی

از چشم نیم مستت پر فتنه شد جهانی
آخر بدین شگرفی چه فتنهٔ جهانی

نه گفته‌ای کزین پس فتنه نخواهم انگیخت
پس طره نیز مفشان گر فتنه می‌نشانی

تا دید آب حیوان لعل چو آتش تو
شد از جهان به یکسو از شرم در نهانی

چون هر نفس لب تو جانی دگر ببخشد
کس ننگرد به عمری در آب زندگانی

هرچند جان شیرین بردی به تلخی از من
تلخیم کرد لیکن شیرین ترم ز جانی

چون جان شوربختم شیرینی از تو دارد
شاید اگر به تلخی جانم به لب رسانی

عطار از غم تو زحمت کشید عمری
گر بر من ستمکش رحمت کنی توانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.