۲۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵

امروز که حقرا پی مشروطه قیام است
بر شاه محمدعلی از عدل پیام است

کای شه به زمینت زند، این توسن دولت
کامروز بزیر تو روان گشته و رام است

این طبل زدن زیر گلیمت نکند سود
چون طشت تو بشکسته و افتاده ز بام است

نام تو بیالوده تواریخ شهان را
هرچند که نت ننگ و نه ناموس و نه نام است

تا کی بدهان قفل خموشی زده باشم
جان در هیجانست و گه کشف لئام است

والا پدرت داد همی کرد و تو بیداد
اینجا گنه و جرم تو بر گردن مام است

جائی که نماند اثر از داد مپندار
بر مایه بیداد و ستم هیچ دوام است

کار تو تمام است و ندانی که از آن روز
شاهی تو و دولت و ملک تو تمام است

لعنت بچنین صدر که دایم ز پی آن
گه اعظم و گه سلطنت و گاه انام است

هشدار که صیاد قضا، می نشناسد
دستور که و شه که و شهزاده کدام است

آن باده که در جام کسان ریختی ای شاه
ساقیت بر افشانده سرانجام به جام است

و آن زهر که در کام جهان کرده ای از قهر
دور ملکت ریخته ناکام بکام است

وان شعله که از توپ تو افتاد بمجلس
زودا که برافروخته أت در بخیام است

گفتار مرا یافه مپندار که از صدق
گفتار من ای شاه چو گفتار جذامست

این نکبت و ذلت که فراز آمده اینک
در پایه تخت تو ز ادبار پیام است

زاغان چو ابابیل برآیند ز بالا
تو ابرهه و معبد ما بیت حرام است

یاران تو حجاج و حصین بن نمیرند
و آن مرد مرادی که هواخواه قطامست

از زخم تو خون در جگر شیر خدا شد
وز تیر تو آذر بدل خیر انام است

اخگر زدم توپ تو در مسجد و مجلس
فریاد ز بیداد تو در رکن و مقام است

روز عقلا از ستم و جور تو تار است
صبح سعدا از طمع و حرص تو شام است

از مال فقیرانت در گنج زر و سیم
وز خون شهیدانت در جام مدام است

در جامکی و راتبه فرمان تو مخصوص
در کشتن و بردار زدن حکم تو عام است

سی روز اگر روزه بود فرض در اسلام
روز و شب ما از تو چون ایام صیام است

فرزند نبی را کشی آنگاه نشینی
بر تخت که عید نبی و روز سلام است

سرباز تو در شهر بغارت شده مشغول
سرهنگ تو پندارد کاین شرط نظام است

اندر پی زخمی که زدی بر دل ابرار
شمشیر خدا را رگ جان تو نیام است

هی هی جبلی قم قم و قم قم که ازین فتح
شاهی بتو ختم آمد و دولت بختام است

گویند که اندر پی وام است شهنشه
ماننده این قصه تو دانی که کدام است

ترکی که ز گرمابه برون آمده سرخوش
مست است و برهنه تن اندر پی وام است

گر وام ستاند ز کس این ترک بناچار
بر خواجه بازرگان عبد است و غلام است

تنخواهی و وامی که ز بیگانه ستانی
تنخواه نه جانکاه بود وام نه دام است

در گردن شیر نر وام است چو زنجیر
و اندر دهن مار سیه وام لگام است

هشیار شو ای شاه که این دولت دنیا
چون کبک بپرواز و چو آهو بخرام است

از تخت تو تا تخته تابوت دو انگشت
وز کاخ تو تا خاک مذلت دو سه گام است

دیگ طمع و حرصت ازین آتش بیداد
پخته نشود هیچ که سودای تو خام است

نه عهد تو عهد و نه یمین تو یمین است
نه قول تو قول و نه کلام تو کلام است

از خلف یمین گشت مسلم که در اسلام
خون تو حلال است و نژاد تو حرام است

اطوار تو آثار جنون است وسفاه است
افکار تو پندار صداع است و زکام است

این تاجوری نیست که در دست و دریغست
این پادشهی نیست که مرگ است و جذام است

این افسر و اورنگ کیان است مپندار
کز بهر تو میراث ز اجداد کرام است

ارث پدرت زنگ و جهاز شتران بود
نه تاج و نه اورنگ و نه اسب و نه ستام است

ای کودک از این بستان بگذر که گذشته است
ایام رضاع تو و هنگام فطام است

وی دزد ازین خانه بدرشو که خداوند
بیدار و نگهبان سرا بر سر بام است

از ناوک او گر رهی از ناله مظلوم
زنهار نیابی که جگر دوز سهام است

بگذار سنانرا که دم تیغ تو کند است
بسپار عنان را که سمند تو جمام است

از تخت فرود آی و بنه تاج و فرو خسب
با آنکه پس از میم یکی جیم و دولامست

بنگر بسوی نور مساوات که ستار
زد چاک بر آن پرده که سرپوش ظلام است

زاد بار باقبال تو آن شد بصفاهان
کش خون دل و دیده شرابست و طعام است

صمصام بفرق تو و ضرغام بقصدت
آن صارم برنده و این شیر کنام است

از کشتن سردار یقین کن که ازین پس
قاطع بمیان تو و این قوم حسام است

این صیحه حق است نه فریاد خلایق
سودای خواص است نه غوغای عوام است

این خاک پر از خون ملوک است و سلاطین
ایندشت همه گور صدور است و عظام است

دشتی که بهر دستی از آن خون سیاوش
آمیخته با مغز جگرگوشه سام است

اکنون همه مأوای سباعست و وحوش است
اینک همه بنگاه هوام است و سوام است

باغ ارم آرامگه دیو و شیاطین
فردوس چراگاه گروهی دد و دام است

تا چند بفرمان لیاخوف درین شهر
بام و در ما سخره مشتی زلئام است

سیلی خور سیلا خوریانیم و چو نالیم
در گوش تو داد دل ما سجع حمام است

ما بر مثل آل محمد شده مقهور
تو همچو یزیدستی و این شهر چو شامست

سالار سپاه تو امیری است بهادر
کش جای خرد پشک خر اندر بمشامست

سعدی که زبن سعد دو صد پایه شقی تر
در خارجه از حکم تو دستور مهام است

این هر دو بکام دل خودکار گذارند
بیچاره تو پنداری گردونت بکام است

با نظم تر از ملک تو داهومه و سودان
با عقل تر از شخص تو سلطان سیام است

از تو دل این خلق رمیده است ولیکن
شاهان جهان را بدل خلق مقام است

این تخم عزازیل که از مادر خاقان
روئیده درین ملک بهر برزن و بام است

یارب عجبستم که چرا مانده مگر خود
سرسام و جنون در سر ذریه سام است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴ - بشهر قم پس از تسطیح راه فرماید
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶ - در انتقاد اوضاع و اشخاص عدلیه وقت فرماید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.