۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱ - این چند بیت از آخر یک قصیده بدست آمد

نگین خاتم جم داشت لعل فرخ تو
سزای دست همایون شه بد آن گوهر

ازین قبل ز پی بوسه بر لب تو نهاد
بلند دست خود آن شهریار نام آور

شنیده ام که چو آن لعل گوهرآگین یافت
درون لجه دریای دست شاه گذر

دو آبشار ز چشم تو اندران دریا
چو زنده رود روان شد همی ز لؤلؤتر

وز التقای دو دریای موجزن مردم
زهر کرانه نمودند عاقلانه حذر

یکی دو دست گهربار شهریار کریم
یکی دو لعل گهر بیز مرد دانشور

کف ستوده والا مظفرالدین شاه
لب مفرح عبدالمجید دین پرور

یکی چو بحری مواج از تلاطم جود
یکی محیطی زخار از میاء هنر

تو ای بفضل و معارف درین جهان معروف
تو ای بدانش و فرهنگ در زمانه سمر

جهان خدای چنانت بزرگ کرده که شاه
همی دعای تو گوید بوقت شام و سحر

دعای شاه بجان تو مستجابستی
چنانکه در حق امت دعای پیغمبر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.