۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱

باز بگشود صبا دست ستم
زد سر زلف ریاحین برهم

ابر زد در صف بستان خیمه
سرو افراشته بگردون پرچم

سرو ماننده تیری شده راست
بید مجنون چو کمانی شده خم

باغ خوشبوی تر از روضه خلد
راغ دلجوی تر از باغ ارم

لعلگون لاله نعمان گوئی
رسته از خون سیاوش بقم

بر رخ باغ نوشتند ز نو
پی دفع نظر نامحرم

صاد والقرآن با طاسین میم
قاف والقرآن با نون و قلم

بید با باد سحرگه شب و روز
عشقبازیها دارند بهم

باد چون عنتره ابن الشداد
بید ماننده ام الهیثم

خار در دامن گل پنداری
ام خالد شد و مروان حکم

دست گل بوسه زند باد صبا
بمثال شمنان پای صنم

برق را باشد روی عذرا
رعد را باشد خوی اخزم

ابر پنداری مستسقی شد
پای تا سرش همی کرده ورم

باد مانند پزشگان بدرد
پرده ثرب و صفاقش از هم

بهر صحت را بزلش سازد
آب بیرون کشد از زیر شکم

شاخ نو رسته و آن شاخ کهن
گشته اندر صف بستان توأم

چون عروسی که یکی زلف برند
وآندگر زلف پریشان و بخم

آن شقایق را سرخست قبای
لیک تاریک و سیاهست شکم

گوئی اندر دل لعلین قدحی
دست نقاش زد از مشک رقم

باغ را رنگ و رخی ماویه سان
ابر را دست و دلی چون حاتم

همچو خوی بر رخ ترکان بهار
از هوا ریزد بر گل شبنم

در دل لاله یکی تیر چنان
چشم روئین تن و تیر رستم

حرم و رکن و صفاو مروه
حجر و حجر و منی و زمزم

ما نمی جوئیم ای شیخ نژند
ما نمیخواهیم ای پیر دژم

باده چون گهر و طرف چمن
ساقی چون قمر و روی صنم

اندرین عالم اگر دست دهد
نفروشم بهزاران عالم

این از آن من چه خوب و چه زشت
آن از آن تو چه بیش و چه کم

تا بسرسبزی دستور اجل
تا به اقبال امیر اعظم

باده روشن و گلگون گیریم
با رخی فرخ و جانی خرم

داور فضل و هنر میر نظام
شمع صاحبنظران صدر امم

آن ببستان هنر سبز درخت
باغ دولت را حی العالم

رخ زیبایش خورشید وجود
کف والایش دریای کرم

این بطغیان شداید صابر
آن بطوفان هزاهز محکم

تنش مجموعه آیات و کلم
دلش گنجینه آیات و حکم

رحمتش چیست سحابی وابل
غضبش چیست قضائی مبرم

ای قضا کرده بداندیش تولا
ای بامر تو فلک گفته نعم

کاه با مهرت از کوهی بیش
کوه با قهرت از کاهی کم

شهر تبریز همانست که بود
منبع فتنه و طغیان و ستم

روز در کوچه و بازار کسی
بتن تنها نگذاشت قدم

خانه ها یکسره بنگاه خطر
کوچه ها یکسسره دریای نقم

دیوها بودی در کسوت حور
گرگها بودی در جلد غنم

عصمت خلق از ایشان برباد
شادی مردم از ایشان ماتم

همه را دعوی حلوائی بود
نو ز ناگشته عنبشان حصرم

روزگاری نگذشته است که تو
اندرین ملک نهادی مقدم

نوش در ساغر دیوان شده نیش
شهد در کاسه دونان شده سم

لب استیزه ز بیمت شده لال
گوش ظلم است ز بانگ تو اصم

اژدها خوار حسام کج تو
طعمه سازد دل شیران اجم

ضیغم رایت فرخنده تو
خواب خرگوش دهد بر ضیغم

دیو عاجز شده گوئی دارد
دست والای تو انگشتر جم

یا در انگشت همایون تو شد
خاتم مهر وصی خاتم

آن علی ابن ابی طالب راد
که بود ختم رسل را بن عم

مالک عرصه امکان و حدوث
خسرو کشور ایجاد و قدم

ناز دارد ز نژادش حوا
فخر سازد بوجودش آدم

تیغ تیزش لسعی موسی کف
لب لعلش خضری عیسی دم

لب شیرینش سپهدار وجود
تیغ رنگینش قلا ورز عدم

ای باخلاص تومقبول نماز
ای ز میلاد تو مسجود حرم

هم توئی کوی نبی را محرم
هم توئی راز خدا را محرم

صدر والای مهین میر نظام
خواجه راد و امیر اعظم

کاسر خصم تو شد تا که بود
رایت نصبش بر فتح تو ضم

ای بهین مرتبه دستور اجل
وی مهین پایه خداوند نعم

بسکه دوشیزه طبعم بسرای
ماند فرتوت شد و کوژ و دژم

روح من عود سرودی همچون
دخت ذوالاصبع یعنی اثرم

این زمان از دم روح القدسی
یعنی از نفخه آن فرخ دم

حامل روح مدیح تو شده است
همچو بر نطفه عیسی مریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.