۲۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶

شنیدم کودکی گفتا به همشاگرد خود یارب
بمیرد این معلم کز جفایش جان ما بر لب

بگفتش سودنی زین کار زیرا دیگری آید
بجایش گر فرج خواهی بگو ای کاشکی امشب

شکستی تخته تعلیم و بابا رفتی از دنیا
بر افتادی الف تا باء و ویران گشتی این مکتب

مرو شو لوح قانون تا نخواند مر ترا قاضی
مکن انگشت در سوراخ و راحت باش از عقرب

مرو در زیر بار عقل و از تکلیف فارغ زی
برآور بیخ صفرا تا نفرساید تنت از تب

کجا دیوان و دیوانی است از دیوان مگردان رخ
کجا قانون و قانونی است بی قانون مجنبان لب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷ - در نکوهش امجدالسلطان نامی که در عدلیه معاونت داشته فرماید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.