هوش مصنوعی: این متن داستان مردی مست و بی‌خرد را روایت می‌کند که با ظاهری سیاه و زلف‌های سیاه وارد مسجد می‌شود. او به پیش پیر مسجد می‌رود و از او می‌خواهد که از زهد و ریاضت دست بردارد و گاهی مانند آتش بسوزد. پیر مسجد با دیدن او آهی آتشین می‌کشد و مرد به سوی کفر می‌رود. در نهایت، مرد ناپدید می‌شود و دیگر کسی او را نمی‌بیند. متن با اشاره به اینکه اگر عطار (شاعر) همراه او می‌رفت، دنیا برایش ارزشی نداشت، پایان می‌یابد.
رده سنی: 18+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به مفاهیمی مانند کفر و زهد نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

غزل شمارهٔ ۸۳۶

نگاری مست لایعقل چو ماهی
درآمد از در مسجد پگاهی

سیه زلف و سیه چشم و سیه دل
سیه گر بود و پوشیده سیاهی

ز هر مویی که اندر زلف او بود
فرو می‌ریخت کفری و گناهی

درآمد پیش پیر ما به زانو
بدو گفت ای اسیر آب و جاهی

فسردی همچو یخ از زهد کردن
بسوز آخر چو آتش گاهگاهی

چو پیر ما بدید او را برآورد
ز جان آتشین چون آتش آهی

ز راه افتاد و روی آورد در کفر
نه رویی ماند در دین و نه راهی

به تاریکی زلف او فرو ریخت
به دست آورد از آب خضر چاهی

دگر هرگز نشان او ندیدم
که شد در بی نشانی پادشاهی

اگر عطار با او هم برفتی
نیرزیدش عالم برگ کاهی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.