۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵ - خطاب به معشوق

دارم سری از خیال در پیش
وز درد فتاده ام به تشویش

کان دلبر شوخ چشم عیار
رانده است مرا ز حضرت خویش

در خانه خود صلا زد آنگاه
کفش ادبم نهاد در پیش

افکند ز طمراق و نازم
خندید مرا بسلبت و ریش

گفتم که ارادتم چند بیند
هر روز محبتش شود بیش

بر عکس مراد خویش دیدم
سلطان نکند نظر بدرویش

ای دل اگر آن نگار طناز
مرهم ننهاد بر دل ریش

زین بیش ز مهر وی مجو کام
زین بیش ز قهر وی میندیش

شاهان را این چنین بود رسم
خوبان را این چنین بود کیش

بیچاره امیریست کو را
جز تیر دعا نمانده در کیش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۶ - جواب از زبان معشوق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.