۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵

دامن دل ز کف صبر رها می بینم
هر که عاشق شده داند که چها می بینم

تا درخشید رخ بدر من از مطلع حسن
شمس روشن بر رویش چو سها می بینم

صنما چون و چرا با من مسکین بگذار
که دلم فارغ ازین چون و چرا می بینم

غیر حرمان تو هر درد که رانی بدلم
خویش را در ره تسلیم و رضا می بینم

تو بمن جور روا داری و من در همه وقت
طاعت امر تو بر خویش روا می بینم

چهره ات آینه حسن الهی باشد
سینه گنجینه اسرار خدا می بینم

زخم تیرت بتن ریش چو مرهم دانم
درد عشقت بدل خویش دوا می بینم

نه ازین ورطه رهائی بدعا بتوانم
نه ازین لجه خلاصی بشنا می بینم

آتشی در دلم افروخته ای این عجب است
که بدل شعله بلب آب بقا می بینم

برخی شعر تو جان کردم و خود را بدرت
تاج عشاق و امیرالشعرا می بینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.