۲۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۵ - ماده تاریخ

در قعر این وحشت سرا در ساحت این خاکدان
هر روز را باشد شبی هر نوبهاری را خزان

آن کو ز خاک آید همی خواهد بخاک اندر شدن
آری درین گیتی کسی باقی نماند جاودان

مرگ است همچون اژدها جان می ستاند بی بها
کی گردد از دامش رها پیل دمان شیر ژیان

در این سرای عاریت روزی دو مهمانیم ما
ناچار روزی می رود در خانه خود میهمان

بی شبهه و بی گفتگو بامرگ گردد روبرو
خرد و کلان زشت و نکو مرد و زن و پیر و جوان

چون شد هزار و سیصد و سی و سه از دور قمر
از هجرت ختم رسل پیغمبر آخر زمان

از ناظم السلطان مهی دارای عمر کوتهی
آورد در عقبا رهی بیرون شد از این خاکدان

خانم بزرگ نازنین با قدسیان شد همنشین
واندر جوار حور عین آسود در مهد جنان

نامش جهان را بدشرف عالم ز داغش در اسف
بحر شرافت را صدف مهر حیا را آسمان

کلک امیری لاجرم با ناله و اندوه و غم
چون خواست تاریخش رقم گفتا دریغا زآن جوان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.