۳۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۴۲

منم و گوشه‌ای و سودایی
تن من جایی و دلم جایی

هر زمانم به عالمی میلی
هر دمم سوی شیوه‌ای رایی

مانده در انقلاب چون گردون
گاه شیبی و گاه بالایی

ساکن گوشهٔ جهان ز جهان
همچو من نیست هیچ تنهایی

ای عجب گرچه مانده‌ام تنها
مانده‌ام در میان غوغایی

رهزن من بسی شدند که من
راه گم کرده‌ام به صحرایی

کارم اکنون ز دست من بگذشت
که در افتاده‌ام به دریایی

نیست غرقه شدن درین دریا
کار هر نازکی و رعنایی

من سرگشته عمر خام طمع
می‌پزم بر کناره سودایی

مانده امروز با دلی پر خون
منتظر بر امید فردایی

الغیاث الغیاث زانکه ندید
کس چو عطار هیچ شیدایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.