۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۸

گدایان را، هوای بزم سلطانی و، سلطانان
نشانده بر در دولت سرا، بیرحم دربانان!

نشسته جان فشانان بر سر راهش من و، ترسم
که از من بگذرد با غیر، بر من دامن افشانان

مرا عهدی است با خوبان، بسی محکم؛ چه سود اما
سرو کارم کنون افتاده با این سست پیمانان!

زنند اهل ریا بر میگساران طعن و، در محشر
شوند آلوده دامانان، جدا از پاکدامانان

دهندش اهل دیر و کعبه پند و، بیتو آذر را
نه ذوق الفت اینان، نه شوق صحبت آنان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.