۲۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۵

حسرتم این است در دل، کز فراق روی تو
چون سپارم جان، سپارندم بخاک کوی تو

رفتم از کوی تو گریان، لیک رشکم میکشد؛
کز سرشکم غیر خواهد جست راه کوی تو

دسته ی گل، صبح در دستت چو بینم در چمن
بلبل از بوی گل افتد مست و من از بوی تو

رشک میکشتم، اگر خوی تو چون روی تو بود
غیر را محروم از روی تو دارد خوی تو

بعد ازین، این مدعی چون بر در جانان روی
من هم آیم از قفا و ایستم پهلوی تو

یا تو را بینند و بگشایند در بر روی من
یا مرا بینند و نگشایند در بر روی تو

تا کنند از ساده لوحیهای آذر آگهت
قاصد از وی نامه ی ننوشته آرد سوی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.