۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷ - قطعه ی سرو

ای رسته از شکفتگی قد و خد تو
بر طرف باغ گل، بلب جویبار سرو

امروز، از نهال تو ریزان بر کرم
در هیچ عهد اگر چه نیاورده بار سرو

سال گذشته، رفت سخن اینکه سالهاست
تا برگرفته سایه ی خود زین دیار سرو

گفتی که: باغبان من آن نخل بند چین
در صحن باغ کاشته پیرار و پار سرو

آید بخنده چون ز سرشک سحاب گل
آید برقص چون ز نسیم بهار سرو

زان سروها، روان کنمت شانزده نهال
کاندر میان باغ، کشی در کنار سرو

غافل که بر سرم نفتد سایه از یکی
گر سرکشد ز گلشن گیتی هزار سرو

بودم خلاصه، بر سر یک پا ز شوق من
کآورد باغبان بهشتم سه چار سرو

کشتم بدست خود همه را جابجا، ولی
دیدم که مانده خالی چای چهار سرو

منهم، سه چار بیت ز سروت بلندتر
کردم روان، که ماند از آن شرمسار سرو

تا پرتو افگند بتموز و دی آفتاب
تا سایه گسترد بخزان و بهار سرو

روز و شبت، ز جام می و شاهدان مست
در دست آفتاب بود، درکنار سرو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶ - و له ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸ - و له رحمه الله
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.