۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

یاد دارم من که روزی چند کس
راه بازاری گرفتند از هوس

آن نهان در جیب خود خرمهره داشت
این فلوسی چند اندر کیسه داشت

بود سیمی اندک این یک را بجیب
لیک بی غش بود و بی هر گونه عیب

وان دگر انباشته جیب و بغل
بازری مغشوش و با سیمی دغل

هم بکف زان نقد مشتی بی حساب
که منم در سیم وزر صاحب نصاب

جمله با هم سوی بازار آمدند
جنس قوتی را خریدار امدند

آنکه سیمی اندک اندر جیب داشت
بر در دکان خبازی گذاشت

یافت نانی نغز و هم وجه خورش
که بشاید زان بدن را پرورش

وانکه را خر مهره بودی با فلوس
هم بدست افتاده مقداری سبوس

وان دگر مغرورسیم و زر شده
جانب دکان حلوا گر شده

ریخت مشتی پر ز نقد کم عیار
که ازین حلوا از آن حلوا بیار

مرد حلوایی نظر کردش بزر
گفت این جان پدر حلوا مخر

اشتلم بگذار و این زر باز گیر
شحنه را هم آگه از این راز گیر

زر بگیر و زود سوی خانه شو
در ببند و ز آن سوی کاشانه شو

کس بزرق از این دکان حلوا نخورد
کس بافسوس سود ازین کالا نبرد

روح پاک است این دغل این شهد نوش
که ستاند قلب تو حلوا فروش

آن دغل اینک منم کاینک دوان
سوی خانه میشتابم زان دکان

آن حریفان گشته سیر از نان خویش
من بجای نان همی از جان خویش

کاش زود آگه شود شحنه ز راز
نقد قلب من ز من گیرند باز

مکسبی زین پس مگر گیرم به پیش
رایج بازار بینم نقد خویش

مکسب زرگر نباشد گو فلوس
وجه حلوا گر نباشد گو سبوس

کیستم من خود یکی از ابلهان
تن زده اندر شمار آگهان

که منم آگه ز اسرار طریق
سوی من رانید زین ره ای فریق

نه شناسای خطایی از صواب
نه رفیق از دزد و نه آب از سراب

معجب اندر خویش و از پندار خویش
دلخوش از گفتار بی کردار خویش

سکسک اندر کار و در کردار چیست
چابک اندر گفت و در کردار سست

اسب تازی در سخن و ندر عمل
همچو خر افتاده حیران دروحل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.