هوش مصنوعی:
این شعر بیانگر درد و رنج عاشقی است که از هجران معشوق خود رنج میبرد. شاعر از غم و اندوه خود میگوید، از روزگار پیری و از دست رفتن فرصتها شکایت دارد، و از اشکهای بیپایان و پشیمانیهایش سخن میگوید. او احساس میکند که در دریای غم غرق شده و راهی جز تسلیم به سرنوشت ندارد. همچنین، شاعر به عشق و وفاداری اشاره میکند و از ناپایداری زندگی و انسانها مینالد.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی از مضامین مانند غم، پشیمانی، و گذر زمان ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۱۷
تا قضا کردست در قصر بلا بانی مرا
چون حبابم نیست غم از خانه ویرانی مرا
بعد ازین کلک ادب از چوب سنبل می کنم
زلف او تا گشت سرمشق پریشانی مرا
صورت نقشم نباید در قلم از لاغری
شرم می دارم کشد گر خامه مانی مرا!
از کمال اعتباراتم چه می پرسی دگر!؟
نیست چون مردم گیا جز نام انسانی مرا!
رفت ایام شباب و فرصت پیری رسید
تا کجا باشد کنون عهد غزل خوانی مرا؟!
از دو عالم آبرو این مدعا باشد فزون
بر سر خوان غمش یک لحظه مهمانی مرا!
سیل اشکم شد فزون از موج طوفان حیا
می برد هر دم ز خود آه پشیمانی مرا
ماتم هجران آن شه روح به ماتم می دهد
این بود در چهره غم گر فرسرانی مرا!
گر همین باشد سلوک شیوه هجران او
غیر مردن نیست دیگر مشکل آسانی مرا!
بی نصیب راحتم از جام تقسیم ازل
مرکز پرگار غم شد خط پیشانی مرا!
عاشقان را پیرهن چون گل بود ننگ و وفا
همچو سروم کسوت تن گشت عریانی مرا!
ای که نزدیکی به چشمم مردماسا چون غبار
از برم هرگز نگردی دور اگر دانی مرا!
ای خوشا طغرل ازین یک مصرع شاه سخن
دام یک عالم تعلق گشت حیرانی مرا!
چون حبابم نیست غم از خانه ویرانی مرا
بعد ازین کلک ادب از چوب سنبل می کنم
زلف او تا گشت سرمشق پریشانی مرا
صورت نقشم نباید در قلم از لاغری
شرم می دارم کشد گر خامه مانی مرا!
از کمال اعتباراتم چه می پرسی دگر!؟
نیست چون مردم گیا جز نام انسانی مرا!
رفت ایام شباب و فرصت پیری رسید
تا کجا باشد کنون عهد غزل خوانی مرا؟!
از دو عالم آبرو این مدعا باشد فزون
بر سر خوان غمش یک لحظه مهمانی مرا!
سیل اشکم شد فزون از موج طوفان حیا
می برد هر دم ز خود آه پشیمانی مرا
ماتم هجران آن شه روح به ماتم می دهد
این بود در چهره غم گر فرسرانی مرا!
گر همین باشد سلوک شیوه هجران او
غیر مردن نیست دیگر مشکل آسانی مرا!
بی نصیب راحتم از جام تقسیم ازل
مرکز پرگار غم شد خط پیشانی مرا!
عاشقان را پیرهن چون گل بود ننگ و وفا
همچو سروم کسوت تن گشت عریانی مرا!
ای که نزدیکی به چشمم مردماسا چون غبار
از برم هرگز نگردی دور اگر دانی مرا!
ای خوشا طغرل ازین یک مصرع شاه سخن
دام یک عالم تعلق گشت حیرانی مرا!
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.