۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹

هر کرا دل محو آن آئینه رخسار شد
جلوه آئینه او شوخی دیدار شد

چشم مستش کرده هر دم تازه کیش کافری
اهرمن را زلف او تا حلقه زنار شد

همچو موج از باد می لرزم ز چین ابرویش
رحم نبود مهره تیغی که ناهموار شد!

نیست سودائی کوکب جز رضای مشتری
تا متاع حسن او را گرمی بازار شد

تا زدم در بارگاه سینه شادروان غم
خیمه ام را یاد مژگانش چه خوش مسمار شد!

از خیال نرگس او می زدم فال طرب
نقطه دل مرکز این حلقه پرگار شد

آنقدر نالیدم از هجران او شب تا سحر
هر بن مو بر تنم در ناله موسیقار شد

نیست از جام وصال او به زاهد بهره ای
شومی بخت بدش نیرنگ استغفار شد

جوهر عرض دل عشاق از محنت بریست
از صفا آئینه عمری پشت بر دیوار شد

غیر غفلت نیست در چشم تحیر منصبان
دیده مخمل کی از خواب گران بیدار شد؟!

شد ز قتلم قصر بنیاد محبت واژگون
خون من آخر حنای پنجه معمار شد

دست حسنش گر گریبان چمن هر سو کشید
پای زلفش لیک نقش دامن گلزار شد

بس که معدومیست چون عنقا نشان آن دهن
از وجودش دم زدم صبحی تبسم زار شد

ای خوشا از مصرع بیدل که طغرل گفته است
آب گردید انتظار و عالم دیدار شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.