هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که به زیباییهای معشوق و احساسات شاعر نسبت به او میپردازد. در آن از تشبیهات و استعارههای زیبا مانند آینه، ابرو، زلف، و نرگس استفاده شده است. شاعر از هجران، محنت، و انتظار دیدار سخن میگوید و در نهایت به امید وصال میرسد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن به بلوغ فکری و تجربهی احساسی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۱۱۹
هر کرا دل محو آن آئینه رخسار شد
جلوه آئینه او شوخی دیدار شد
چشم مستش کرده هر دم تازه کیش کافری
اهرمن را زلف او تا حلقه زنار شد
همچو موج از باد می لرزم ز چین ابرویش
رحم نبود مهره تیغی که ناهموار شد!
نیست سودائی کوکب جز رضای مشتری
تا متاع حسن او را گرمی بازار شد
تا زدم در بارگاه سینه شادروان غم
خیمه ام را یاد مژگانش چه خوش مسمار شد!
از خیال نرگس او می زدم فال طرب
نقطه دل مرکز این حلقه پرگار شد
آنقدر نالیدم از هجران او شب تا سحر
هر بن مو بر تنم در ناله موسیقار شد
نیست از جام وصال او به زاهد بهره ای
شومی بخت بدش نیرنگ استغفار شد
جوهر عرض دل عشاق از محنت بریست
از صفا آئینه عمری پشت بر دیوار شد
غیر غفلت نیست در چشم تحیر منصبان
دیده مخمل کی از خواب گران بیدار شد؟!
شد ز قتلم قصر بنیاد محبت واژگون
خون من آخر حنای پنجه معمار شد
دست حسنش گر گریبان چمن هر سو کشید
پای زلفش لیک نقش دامن گلزار شد
بس که معدومیست چون عنقا نشان آن دهن
از وجودش دم زدم صبحی تبسم زار شد
ای خوشا از مصرع بیدل که طغرل گفته است
آب گردید انتظار و عالم دیدار شد
جلوه آئینه او شوخی دیدار شد
چشم مستش کرده هر دم تازه کیش کافری
اهرمن را زلف او تا حلقه زنار شد
همچو موج از باد می لرزم ز چین ابرویش
رحم نبود مهره تیغی که ناهموار شد!
نیست سودائی کوکب جز رضای مشتری
تا متاع حسن او را گرمی بازار شد
تا زدم در بارگاه سینه شادروان غم
خیمه ام را یاد مژگانش چه خوش مسمار شد!
از خیال نرگس او می زدم فال طرب
نقطه دل مرکز این حلقه پرگار شد
آنقدر نالیدم از هجران او شب تا سحر
هر بن مو بر تنم در ناله موسیقار شد
نیست از جام وصال او به زاهد بهره ای
شومی بخت بدش نیرنگ استغفار شد
جوهر عرض دل عشاق از محنت بریست
از صفا آئینه عمری پشت بر دیوار شد
غیر غفلت نیست در چشم تحیر منصبان
دیده مخمل کی از خواب گران بیدار شد؟!
شد ز قتلم قصر بنیاد محبت واژگون
خون من آخر حنای پنجه معمار شد
دست حسنش گر گریبان چمن هر سو کشید
پای زلفش لیک نقش دامن گلزار شد
بس که معدومیست چون عنقا نشان آن دهن
از وجودش دم زدم صبحی تبسم زار شد
ای خوشا از مصرع بیدل که طغرل گفته است
آب گردید انتظار و عالم دیدار شد
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.