۲۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۷

تا قماش حسن او را کاروان از ناز بود
مشتری را محمل سودا جرس آواز بود

مردم از حسرت که زستغنا نمی گوید سخن
یاد ایامی که لعل او مسیح اعجاز بود!

قامتش در بوستان حسن دیدم جلوه گر
در میان نونهالان چمن ممتاز بود

از صبا تا مژده پیغام دیدارش رسید
چشم امیدم به راه انتظارش باز بود

منشی صبح ازل زد قرعه فال مرا
عاقبت مرغ دلم در چنگ این شهباز بود

دانه خالش بسان کهربا دل می کشد
افعی زلف کج او سخت افسونساز بود

داشت چشم ساحرش در ملک دین یغماگری
تا کمان ابرویش را غمزه تیرنداز بود

از جدائی همچو نی انجام عمرم ناله شد
لاله سان داغ دلم از حسرت آغاز بود

در ازل صید معانی بال تیهو را کشاد
طغرل ما از پیش آن روز در پرواز بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.