۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۸

هر کجا شوق توام ساغر کش آمال بود
صبح عشرت سربلند و شام غم پامال بود

داشتم از زلف او سرمایه عیش ابد
تا سواد خط او بر روی دولت خال بود

دیده آئینه بر رویش گشودند در ازل
عرض جوهر در زبان صورت او لال بود

می زدم هر لحظه من دستی به دامان دعا
چون الف قدم به یاد ابروی او دال بود

خاطر ما کی کند امروز یاد جام جم
بس که جام عشرت ما دوش مالامال بود!

نیست جز سودای او در چارسوی اعتبار
مشتری گویا نشان مهره این فال بود

چون نگاه اندر هوای عشق او پر می زدم
آشیان مرغ رنگم از شکست بال بود

بس که سنجیدم به صبح شادمانی شام غم
کوه در میزان هجرش وزن یک مثقال بود

حبذا طغرل که بیدل می سراید مصرعی
ماضی و مستقبل این بزم حیرت حال بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.