۲۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۰

هر چه جز عشقش مرا عار است و بس
مدعا از یاری ام یار است و بس

نیست بار دیگری بر دوش من
قامت خم زیر این بار است و بس!

کی رسم در وصل او از بخت بد
پیش رویم بس که دیوار است و بس؟!

آنقدر در عشق او خون شد دلم
اشک من چون دانه نار است و بس

نیست کاری در جهان جز عاشقی
کارهای دهر بیکار است و بس!

جان شیرین می کند در بی ستون
قسمت فرهاد کوهسار است و بس!

پیش چشم عاشق مجنون ما
کوه و صحرا جمله هموار است و بس!

نیست حق دعوای هر کس در جهان
یک سر منصور بردار است و بس!

بی سبب کی می رود موسی به تور؟!
مطلبش یک عرض دیدار است و بس!

حلقه های کفر زلفش دم به دم
برهمن را تار زنار است و بس

گفت هر کس دید چشم و ابرویش
در رواق کعبه معمار است و بس

مدعا حاصل نشد از باغ دهر
جای گل در دشت من خار است و بس

طره اش هرگه که بر دوش افکند
در نظر چون حلقه مار است و بس

حبذا طغرل که بیدل گفته است
چشم وا کن شش جهت یار است و بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.