۲۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۲

بر رخش آئینه را یک چشم حیران است و بس
جوهر دل را غرض نیرنگ امکان است و بس

هر متاعی دارد اینجا جلوه عرض ظهور
انتخاب نسخه هستی نه اینسان است و بس

کی شود بی لطف او جمعیت دیو و پری؟!
خاصیت تنها نه در دست سلیمان است و بس!

از حدیث لعل او این نکته روشن شد مرا
لعل کی مخصوص در کوه بدخشان است و بس؟!

کوهکن گر جان شیرین کرد صرف بیستون
حاصلش ازین تمنا کندن جان است و بس

آنچه از باغ امید وصل او چیدم ثمر
بر دلم ز ابروی او یک دسته پیکان است و بس

طغرل از درس کمال خویش دارم خجلتی
کز عرق بر جبهه ام جوش چراغان است و بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.