۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۲

یار ما را پیرهن از برگ گل باشد لطیف
از حریر پرتو مه بر رخش دارد نظیف

غنچه اش هر دم برد از آتش یاقوت آب
کی شود لعل بدخشان با لب لعلش حریف!

این چه نیرنگ است در بازار امکان از غمش
هیچ کس خالی نباشد از وضیع و از شریف؟!

آنقدر نخل مرادم بار هجران داد بر
برگ عمرم شد خزان چون برگ گل اندر حریف

گشتم از بار تعلق سروآسا ملتوی
تا که دیدم با قدش گیسوی لبلابش لفیف

بس که کردم در غمش فریاد از شب تا سحر
پیکرم چون بال زیر بار محنت شد ضعیف!

طغرل از بس کرده ام من وصف سر تا پای او
مصرع برجسته ام با قامت او شد ردیف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.