۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۴

ای لعل لب تو جان عاشق
ابروی کژت کمان عاشق!

روز و شب و سال و مه نباشد
جز نام تو بر زبان عاشق!

بی خنده لعل تو نخندد
یکبار ز غم دهان عاشق

در مسلخ عشق سر بریدن
باشد مگر امتحان عاشق؟!

بی روی گل تو همچو بلبل
بر چرخ رسد فغان عاشق

هر گه به لبان لبان کشائی
خندد به لبان لبان عاشق!

تو روح روان عاشقانی!
رفتی تو رود روان عاشق!

یکبار ز راه مهربانی
بگذر طرف مکان عاشق

ای شوخ چرا خبر نداری
از طغرل ناتوان عاشق؟!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.