۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۷

ای ز صبح عارضت شرمنده در گلزار گل
پیش رخسارت بود امروز جای خار گل

سوی گلشن ای بهار ناز بی پروا خرام
کز نهگاهت می کند از هر در و دیوار گل

در گلستانی که یاد شعله دیدار توست
بشکفد هر لحظه از فریاد موسیقار گل

کس نمی بیند کنون در چارسوی اعتبار
جز حدیث آن گل روی تو در بازار گل

تا به رخسار تو شد آئینه گلشن دچار
می کند تعظیم رویت در چمن ناچار گل

دامن زلفت به رخ پیچیده زان رو بشکفد
برهمن را هر زمان در گردن از زنار گل

گر ز مرآت رخت عکسی فتد ناگه در آب
سرو جای برگ آرد بر لب جوبار گل

پنج نوبت می زند اندر چمن از شش جهت
عارض و رخسار و لعل و خنده ات از چار گل

گر کشد هر کس ز تصویر جمالت یک رقم
بشکفد از پنجه اش تا حشر چون گلزار گل

آفرین بر مصرع بیدل که طغرل گفته است
حیف باشد جز دل عاشق به دست یار گل!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.