۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۶

بس که آوردست نخل قامت دلدار گل
سرو را هرگز شنیدی کآورد در بار گل؟!

صافدل را آرزوی سیر گلشن کی بود؟!
بر رخ آئینه از جوهر بود بسیار گل!

عاشقان را نیست از سنگ ملامت چاره ای
هیچ در باغ جهان دیدی بود بی خار گل؟!

در تلاش جستجوی باغبان هر سو مرو
همچو او دیگر نمی یابی درین گلزار گل!

عالمی تهمت پرست گیر و دار عالمند
کی کند جز خون منصورش ز چوب دار گل؟!

اعتبارات جهان بی نغمه زیر و بم است
گر بود در کوه در صحرا نباشد خوار گل!

بس که نتوانم که سازم چاره هجران او
شعله آه من از دل می کند ناچار گل

رتبه ادبار هم بی رونق اقبال نیست
مدعایت می کند از سایه دیوار گل!

باغبان امروز از بهر رضای عندلیب
بار دیگر مگذران در جانب بازار گل

تار قانون نوای او چو بلبل گر کشد
ناخن مطرب کند از نغمه این تار گل

ریز خونم که به تیغ خویش گل داری هوس
تا کند از خون من آن تیغ جوهردار گل!

بس که طغرل همچو گل مضمون رنگین بسته ام
می توان چیدن کنون ز ابیات من بسیار گل!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.