۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۹

قدر مسیحا برد لعل سخندان او
عقد ثریا درد گوی گریبان او

روضه فردوس را نسبت کویش مده!
گلشن جنت کجا طرف گلستان او؟!

شحنه هجران او آن قدرم دور کرد
می نرسد گرد من هیچ به دامان او!

می برد از همدمان در گرو او گوی غم
هر که اگر دل نهد در خم چوگان او

کوه بدخشان اگر معدن لعل آمده
مخزن گوهر بود لعل بدخشان او!

سلسله زلف او پای به دامن کشید
کی بودش منطقی مانع دوران او؟!

صیقل خورشید ازان داد به رویش جلا
بود غباری مگر از خط ریحان او؟!

بود نوای تواش زمزمه طغرلم
شهره آفاق شد زان همه الحان او!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.