۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۰

شوخی که بگذرد ز دل ما سنان او
باشد خدنگ حادثه تیر کمان او

در صحن باغ غنچه نشکفته ز انفعال
خون می خورد ز حسرت رشک دهان او

وصف حدیث موی میانش چسان کنم؟!
ترسم زیان رسد ز سخن در میان او!

ریزد به خاک شربت آب نبات را
وقت سخن حلاوت شهد بیان او

بادا همیشه روز و شب و لحظه و زمان
چون مردمک به خانه چشمم مکان او!

از ناز اگر چه لب نکشاید مرا بود
جزء کرشمه نگهش ترجمان او!

صط کمال طغرل ما رفت در جهان
از بس که شد به نخل سخن آشیان او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.