۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱ - مخترع

ساقیا باده چو ریزی به قدح بهر طرب
کی طربناک شوم گر نرسانیش به لب

عجب آن نیست که از لعل تو یابیم حیات
بی لبت اینکه بود زندگی اینست عجب

زر خرید تو بود یوسف مصری در حسن
نسبت بنده به شه نیست بجو ترک ادب

طلب نقطه ی موهوم دهانت کردم
خردم گفت که آنجا که نباشد مطلب!

عرق آن ذقن است آب خضر کز لب او
گشت مایل به ترشح سوی چاه غبغب

عقل کز عشق گریزد چه تعجب باشد؟
پیر عقل است بر عشق چو طفل مکتب

ز قلندروشی است این سر و پا برهنگی
کفش و دستار به می جمله کزو شد امشب

سبب رفعت دونان ز فلک جستم گفت:
سبب این دان که نیارند ز ما جست سبب

زند می خواره که در دیر شرابش قوت است
قربتش جستن فانی است ز قرب مشرب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲ - در طور خواجه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.