۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۷ - ایضا له

از تاب می دگر به سرم شعله در گرفت
می باز سوز آتش ما را ز سر گرفت

اندر سفال میکده بود این مگر که دوش
در کنج دیر مغبچه ام جام زر گرفت

یک جام تا به حشر بسم بود طرفه بین
کز روی ناز و عربده جام دگر گرفت

هر کو چنین دو جان فنا زد ز بیخودی
نارد بروز حشر سر از خاک برگرفت

ای من غلام همت رندی که بهر می
نقد و خراج ملک جهان مختصر گرفت

ای شیخ اگر تو عیب کنی بت پرستیم
پیر مغان به مذهب کفر این هنر گرفت

ای رند جرعه نوش که میپرسی از ریا
فانی طریق زاهد و خودبین مگر گرفت!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۶ - ایضا له
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸ - ایضا له
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.