۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۰ - تتبع خواجه

ز سر آب حیاتم می آگهی آورد
بکوی میکده خضرم به همدمی آورد

چنان که کشتی سایل سپهر بین ز هلال
ببزم دردکشان ساغر تهی آورد

می صبوح کشان جان به باد خواهم داد
که بوی دوست نسیم سحرگهی آورد

چه میکده است که درد سفال او در سر
گدای را هوس افسر شهی آورد

برهن خرقه اگر عاقلی بیا می نوش
که شیخ جانب دیرش ز ابلهی آورد

چو خورد باده به خرگاه ماه من ناهید
ز بهر بزم وی آهنگ خر گهی آورد

کمند زلف تو عشاق را به سلسله بست
به یک گره سوی ما رو به کوتهی آورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۹ - تتبع خواجه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱ - تتبع خواجه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.