۲۱۰ بار خوانده شده
چشمم چو بر آن روی چو رشک قمر افتاد
از چشم دوید انجم و بر روی در افتاد
از خوی به رخت اختر دری به شفق نیست
کز شبنم فردوس به گلبرگ تر افتاد
خون دلم از دیده ز بس کرد غمم فاش
هر چند جگر گوشه نمود از نظر افتاد
شامم که ز هجران تو شد روز قیامت
چون روز شدم وعده به روز دگر افتاد
از ناله من تا به سحر خواب نبردش
وین تهمتی در گردن مرغ سحر افتاد
در حسرت بوسی که به جانم ز لبت بود
زان لعل چه خونها که مرا در جگر افتاد
فانی بره سعدی اگر زد قدمی چند
با او سخنش بین که چو شیر و شکر افتاد
نی نی چه حد آنکه درآید به مقابل
کز پرتو اکسیر وی این خاک زر افتاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
از چشم دوید انجم و بر روی در افتاد
از خوی به رخت اختر دری به شفق نیست
کز شبنم فردوس به گلبرگ تر افتاد
خون دلم از دیده ز بس کرد غمم فاش
هر چند جگر گوشه نمود از نظر افتاد
شامم که ز هجران تو شد روز قیامت
چون روز شدم وعده به روز دگر افتاد
از ناله من تا به سحر خواب نبردش
وین تهمتی در گردن مرغ سحر افتاد
در حسرت بوسی که به جانم ز لبت بود
زان لعل چه خونها که مرا در جگر افتاد
فانی بره سعدی اگر زد قدمی چند
با او سخنش بین که چو شیر و شکر افتاد
نی نی چه حد آنکه درآید به مقابل
کز پرتو اکسیر وی این خاک زر افتاد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰ - در طور شیخ
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲ - تتبع خواجه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.