۱۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۶ - تتبع شیخ کمال

گفت راهم را بروب آن سیمبر گفتم بچشم
گفت دیگر ره بزن آبش دگر گفتم بچشم

گفت اگر روزی ز زلف دور ماندی و جدا
گریه میکن ز اول شب تا سحر گفتم بچشم

گفت اگر بر یاد لعلم باده گلگون خوری
کاسه ها پر ساز از خون جگر گفتم بچشم

گفت اگر خواهی برویم چشم خود روشن کنی
از همه خوبان بکن قطع نظر گفتم بچشم

گفت اگر یابد ز شام هجر چشمت تیره گی
ساز از شمع رخم نور بصر گفتم بچشم

گفت با چشمت بگو کز خاک ره تو سنم
نور یابد سرمه را منت مبر گفتم بچشم

گفت فانی چونکه اهل عشق سوی مهوشان
بنگرند آندم تو سوی ما نگر گفتم بچشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۵ - تتبع خواجه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۷ - مخترع
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.