هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غربت و بی‌خانمانی خود در کوی معشوق می‌گوید. او از دست دادن خانه و کاشانه‌اش را یادآور می‌شود و از طعنه‌های مردم و درد فراق می‌نالد. قلبش مانند فرهاد و مجنون افسانه‌ای شده و در هر کوی داستانی از او باقی مانده است. در پایان، از ساقی می‌خواهد که با شرابش دردهایش را تسکین دهد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعاره‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به مصرف شراب نیاز به درک مناسب از زمینه فرهنگی و ادبی دارد.

شمارهٔ ۲۷۶ - تتبع سلطان حسینی

از من آواره در کویت فغانی مانده
بی نشانی رفته و از وی نشانی مانده

خان و مان در کوی تو درباختم بنگر کنون
خان و مان گم گشته و بی خانمان مانده

گر چه مردم در سر کوی وفا اینهم بس است
طعنه گر بهر سگانت استخوانی مانده

ناسح افسانه فرهاد و مجنون شد دلم
زانکه در هر کوی از وی داستانی مانده

همرهان رفتند و من نالان به حال خویشتن
چون سگ گم گشته ای کز کاروانی مانده

مرهم وصل از قدح خواهم که در پیرانه سر
داغ هجرم در دل از عشق جوانی مانده

ساقیا هر می که پیمودی به فانی در نیافت
لطف فرما کین زمان رطل گرانی مانده
وزن: مستفعلن فع مستفعلن فع (متقارب مثمن اثلم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۵ - تتبع خواجه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۷ - تتبع شیخ کمال
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.