۴۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲

مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را
جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را

گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم
نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را

زلف چون پرچین کند خواری نماید مشک را
غمزه چون بر هم زند قیمت فزاید نیل را

چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش
چون شه و فرزین نباشد خاک بر سر فیل را

از دو چشمش تیز گردد ساحری ابلیس را
وز لبانش کند گردد تیغ عزراییل را

گر چه زمزم را پدید آورد هم نامش به پای
او به مویی هم روان کرد از دو چشمم نیل را

جان و دل کردم فدای خاکپایش بهر آنک
از برای کعبه چاکر بود باید میل را

آب خورشید و مه اکنون برده شد کو بر فروخت
در خم زلف از برای عاشقان قندیل را

ای سنایی گر هوای خوبرویان می‌کنی
از نخستت ساخت باید دبه و زنبیل را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.