۳۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱

چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را
یا سلامت خود مسلم نیست مر عشاق را

هر کرا با عشق خوبان اتفاق آمد پدید
مشتری گردد همیشه محنت مخراق را

زآنکه چون سلطان عشق اندر دل ماوا گرفت
محو گرداند ز مردم عادت و اخلاق را

هر که بی اوصاف شد از عشق آن بت برخورد
کان صنم طاقست اندر حسن و خواهد طاق را

ذره‌ای از حسن او در مصر اگر پیدا شدی
دل ربودی یوسف یعقوب بن اسحاق را

گر سر مژگان زند بر هم به عمدا آن نگار
پیکران بی جان کند مر دیلم و قفچاق را

هر که روی او بدید از جان و دل درویش شد
زر سگالی کس ندید آن شهرهٔ آفاق را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.