۳۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳

کنم دایم ز غیرت پاسبانی پاسبانش را
که نگذارم اگر خواهد ببوسد آستانش را

جدا ز آن شاخ گل گردد دلم هر لحظه بر شاخی
چو نو پرواز مرغی کو کند گم آشیانش را

نگیرد مرغ دل جا جز بر آن سروسهی ور نه
بخاک از سرکشی افکند صد بار آشیانش را

دو جوی خون که عاشق از دو چشم خون فشان دارد
نظر کن گر نمی‌بینی عیان زخم نهانش را

کیم حاصل شود کام از سوار برق جولانی
که سوزم چون گیاه خشک اگر گیرم عنانش را

شبم تار است و روزم تیره کافکند از ازل عشقم
در آن عالم که نبود مهروماهی آسمانش را

بیک زخمم بخاک افکند و رفت و چشم من بر ره
که شاید بر سر آید کشته در خون طپانش را

شد از خط آخر حسنش به از اول چه باغست این
که باشد از بهارش بیش کیفیت خزانش را

خروشد دل بپای ناقه‌اش همچون جرس دایم
که شاید بشنود محمل‌نشین یکدم فغانش را

دلم دارد ز هجر او حکایتها که نتواند
بصد دستان بیان سازد کسی یکداستانش را

گلی کز باغ وصلش قسمت مانیست جز بوئی
چه حاصل باغبان گر در نبندد گلستانش را

نه کس آگاه از او نه منزلی او را نمیدانم
که نامش از که پرسم وز کجا جویم نشانش را

نه اکنون آزمایش می‌کند مشتاق از جورم
من از اول هدف بودم خدنگ امتحانش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.