۲۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴

مگر ز آن گل شمیمی هست باد صبحگاهی را
که دارد این نشاط افزائی و اندوه کاهی را

ز دوزخ گو مترسان داغ هجران دیده را زاهد
کز آتش نیست باکی دور از آب افتاده ماهی را

چو ماهر کس نشد گم در ره عشقت چه میداند
غم بی‌رهبری و محنت گم کرده راهی را

ندانی گر ز حرمان زلال وصل خود حالم
بیا بنگر طپان در خاک این لب تشنه ماهی را

مپرس از صبح و شام کشور بختم که از ظلمت
زهم نشناسد این جا کس سفیدی و سیاهی را

تو از ما فارغی کآسوده ساحل چه میداند
چه حال از شورش دریا بود کشتی تباهی را

مگر دریابدم موجی و گر نه دست و پائی کو
که در بحر افکند این بر کنارافتاده ماهی را

نظر چون از رخ مه طلعتان مشتاق بردارم
که می‌بینم در این آئینه‌ها نور الهی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.