۲۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱

چو رویت بود اگر میداشت خورشید جهان آرا
عذاری از گل سوری خطی از عنبر سارا

نباشد در دلم جایی که باشد بی‌شکست از تو
زنی بر شیشه ی من سنگ تاکی سنگ دل یارا

ز رویت گشته روشن سربه سر آفاق و حیرانم
که مهر عالم‌افروزی تو یا ماه جهان آرا

دلم را با دلت ای سنگ دل تا کی بود الفت
نباشد غیر یک دم اختلاط شیشه و خارا

عجب ملکیست درویشی که پشت پا گدای او
زند بر مسند اسکندر و بر افسر دارا

ز بیم تندی خویت گشودن چشم بر رویت
ز یاران بر سر کویت بود یارا کرا یارا

گرفتم دم نزد مشتاق از جورت بگو تا کی
ستم‌کیش جفاکاری ستم‌کیشا جفا کارا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.