۲۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴

با غیر چو می کشی می ناب
خون شد جگرم زرشک دریاب

هیهات رهش فتد به منزل
شد قافله و پیاده در خواب

در بادیه تشنه لب چه سازد
گر جان ندهد ز حسرت آب

رفتیم و کسی ز ما نپرسید
این بود وفای عهد احباب

از کوی مغان کجا رود دل
یک کشتی و صد هزار گرداب

مقصود ز سجده ی بتان اوست
چشمی بگشا ببین و دریاب

گرنه خم ابروی تو دیده است
بر قبله چراست پشت محراب

از شوق محیط می خروشد
نالان نبود ز کوه سیلاب

خیزد چه ز باد شرطه مشتاق
افتاد چه کشتیم به گرداب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.