هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه از درد فراق و عشق نافرجام سخن میگوید. شاعر از بار سنگین دلبستگی به یار مینالد و از تلاش بیثمر برای رسیدن به معشوق میگوید. او عشق را همچون دامی میبیند که هم عاشق و هم معشوق در آن گرفتار شدهاند. با این حال، شاعر از این که عشقش پایدار است، خوشحال است و حتی مرگ را به جان میخرد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به مفاهیمی مانند مرگ و رنج عشق نیاز به بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۶۲
بکوی یار مرا بار در گل افتاده است
فتاده بار من اما بمنزل افتاده است
چگونه آورد او را بدام بیخود عشق
که مرغ زیرک و صیاد غافل افتاده است
خوشم که کار مرا دوست بسته میخواهد
وگرنه عقده من سخت مشکل افتاده است
بخون خویش طپم تا ابد که مرگش نیست
ز تیغ جور تو مرغی که بسمل افتاده است
ز تن فتاده بکویش اگر سر مشتاق
باین خوش است که درپای قاتل افتاده است
فتاده بار من اما بمنزل افتاده است
چگونه آورد او را بدام بیخود عشق
که مرغ زیرک و صیاد غافل افتاده است
خوشم که کار مرا دوست بسته میخواهد
وگرنه عقده من سخت مشکل افتاده است
بخون خویش طپم تا ابد که مرگش نیست
ز تیغ جور تو مرغی که بسمل افتاده است
ز تن فتاده بکویش اگر سر مشتاق
باین خوش است که درپای قاتل افتاده است
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.