۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵

از جسم بکوی یار جان رفت
مرغی ز قفس به آشیان رفت

از رفتن همرهان صد افسوس
تنها ماندیم و کاروان رفت

مرغی نگشوده پر بشاخی
صد باغ بغارت خزان رفت

صد بار بتیر حسرتم کشت
تا یار به خانه کمان رفت

تا بر سر زد گلی ز شاخی
صد خار بپای باغبان رفت

کاین مرغ اسیر در قفس ماند
چندانکه ز یادش آشیان رفت

مشتاق ز قید او نخواهد
هرگز بسراغ آشیان رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.