۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴

زان در کجا توان رفت از بی‌پناهی ایدوست
با دوستان جفا کن چندانکه خواهی ایدوست

رحمی که از جفایت در لجه محبت
وقتست کشتی ما گردد تباهی ایدوست

دور از زلال وصلت در خاک میطپد دل
چون از جدائی آب لب تشنه ماهی ایدوست

در گلستان عشقت از سرخ و زدر ما را
اشگیست ارغوانی رنگیست کاهی ایدوست

ما دادخواه عشق و تو پادشاه حسنی
پیش تو لب چه بندیم از دادخواهی ایدوست

روزیست کز غمت صبح گردد شب حیاتم
روزی که خواهد انداخت داغم سیاهی ایدوست

یک بنده‌ات چو من نیست کاول بر آستانت
خود بندگی گزیدم بر پادشاهی ایدوست

پیشت بشکوه مشتاق زان لب نمی‌گشاید
کز جور خویش دانی حالش کماهی ایدوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.