۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵

سوی غربت آن بت خودکام محمل بست و رفت
طرفه شهبازی مرا از دام غافل جست و رفت

پای من برناید از گل ورنه در راه طلب
سوی منزل رهروی هر گام از گل رست و رفت

نه دل ما را همین از نیش غم افکار ساخت
هر طرف ان سر و سیم اندام صد دل خست و رفت

گر حجاب از دیدنش مانع نبودش پس چرا
ساخت پیش چهره گلفام حایل دست و رفت

گر نبود از باده امشب سرگران با من چرا
گشت در بزم من ناکام داخل مست و رفت

ریخت خونم را و بر خاکم فکند افغان که ساخت
از ره کینم چو نقش گام قاتل پست و رفت

از کمندش جستی و شد ورد مشتاق این سخن
طرفه شهبازی مرا از دام غافل جست و رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.