۲۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲

بر بلبل آنچه از ستم باغبان گذشت
کی از جفای خار و ز جور خزان گذشت

گامی نرفته خار جفا دامنم گرفت
پنداشتم کز آن سر کو می‌توان گذشت

پایم نه بسته کس ولی از بیم پاسبان
نتوانم از حوالی آن آستان گذشت

داغم که ماند حسرت پیکان او بدل
تیرش ازین چه غم که مر از استخوان گذشت

صیاد بستن پروبالش چه لازمست
مرغی که در هوای قفس ز آشیان گذشت

بگذشت از زمانه بمشتاق ناتوان
در پیری آنچه از ستم آن جوان گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.