۲۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۲

نشاط‌انگیز آفاقست اگر صاحبدمی خندد
که گر صاحبدمی چون صبح خندد عالمی خندد

ندارد گر دلم بیم و امید هجر و وصل او
چرا چون شمع در بزمش دمی گرید دمی خندد

ز عشقت ناخوش و خوش بانشاط و کالفتم چندان
که از هر شادئی گرید دلم وز هر غمی خندد

نگرید از غمم گر شادمان چون شیشه و ساغر
چرا تا من نمیگریم بمحفل او نمی‌خندد

ندارد تاب درد دوریت ور نه ز بی‌دردی
دلم آن ماتمی باشد که در هر ماتمی خندد

درین گلشن گل از ابر بهاری خندد و آن گل
بهر جا بیند از عشاق چشم تر نمی‌خندد

ز هجر و وصل بسیار و کم او کیست غیر از من
که از غم روزگاری گرید از شادی دمی خندد

بجز مشتاق از نیرنگ بازیهای عشق او
ندیدم کس بسوزی گرید و از ماتمی خندد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.